سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رمان پسر بهشت پارت 117 تا 120 | کتاب رمان وحشی

نظر

این رمان داخل سایت جینگوبینگو مگ انتشار داده شده. شما می تونید این رمان جذاب رو از جینگوبینگو مگ ادامه کنید

به قصر برگشتند، هر یک به اتاق‌های خود رفتند و باقی مانده‌ی کارها را رسیدگی کردند. امور اداری بی شک کلافه کننده بود و بعلاوه تمرکز بالایی می طلبید آنهم در چنین وضعی که برای نولان از هرچیزی سخت‌تر نظم دادن به ذهنش بود. ذهنی که دقیقه‌ای ده مرتبه به بسمت افکار نا به سامان کشیده میشد و عاقبت به سردرد می انجامید. کسی آرام در زد، نولان درحالی که پشت میز کارش نشسته آرنج‌هایش را روی میز ستون کرده و دو سمت پیشانی اش را مالش میداد گفت– بیا داخل

درگشوده شد و ماروین پا به درون گذاشت. لباس رسمی پوشیده بود و این نشان میداد آماده‌ی رفتن است. درحالی که دسته‌ی مرتبی از اوراق را به دست داشت بسمت نولان آمدو گفت:

ماروین– من دارم میرم. اینا تموم شده یه نگاهی بنداز

نولان اوراق را از او تحویل گرفت و پرسید– الان میری؟

ماروین سری به نشانه‌ی مثبت تکان دادو گفت–آره. بعلاوه احتمالا بخاطر برف رفت و برگشتم طولانی‌تر میشه

اصلا دلش نمی خواست او برود ولی امکان نداشت ماروین طرح الماس زرد را به حال خود رها کند، از همین رو همیشه نیمی از ماه را درگیر سفر بود

نولان– باشه، سفربخیر

تازه میخواست اضافه کند چرا برای زودتر رسیدن با مورن نمی رود که باره دیگر کسی آرام در زد ولی پیش از اینکه نولان چیزی بگوید ماروین درحالی که بسوی در قدم برمیداشت گفت– راستی، من میرم ولی یکی اومده دیدنت

در را گشود و لوریانس در چهارچوب پیدا شد. نگاهش بلافاصله با نگاه نولان گره خورد و تپش قلب او را که انتظار دیدن لوریانس را نداشت تند کرد. ماروین سرش را سوی مادرش خم کرد، بوسه‌ای روی موهای بافته‌ی او زدو گفت– فعلا

لوریانس نگاهش را بالا گرفت تا صورت پسرش را ببیند و پرسید– مورن همراهت میاد؟

ماروین جواب داد– نه ولی اگه جایی گیر کردم خبرش میکنم

لوریانس سرتکان دادو گفت– خدانگهدار

نولان آهسته از جایش برخاست، از پشت میز درآمدو بسمت شومینه رفت. درحالی که گوشش به آخرین جملات خداحافظی لوریانس و ماروین بود مقابل شومینه خم شدو چند تکه هیمه در آتش ریخت. میخواست تظاهر کند همه چیز طبیعی است اما حس بدی داشت. آخرین مکالمه‌ی او و لوریانس در سابجیک به موضوع افتضاحی ختم شدو نولان از او خواسته بود دیگر به دیدنش نیاید. فکر میکرد توصیه‌اش مفید واقع شده و اگرچه از این بابت ناراحت بود ولی لوریانس برخلاف سابق که هفته‌ی دوبار به او سر میزد در این مدت اصلا به رایولا نیامده بود. اما حالا پس از گذشت پانزده روز بنظر می رسید بیشتر از این طاقت نیاورده و خود را به نولان رسانده

لوریانس–…سلام عزیزم

صدای آرام او را شنید که رگه‌هایی از تردید در خود داشت. او هم مثل نولان معذب بود، البته قطعا

 

برای خواندن و دانلود ادامه داستان روی لینک زیر کلیک کنید.

 

دانلود پارت 97 تا 101 رمان پسر بهشت

 

 

همچنین می توانید برای خواندن قسمت های قبل رمان پسر بهشت از کتاب رمان وحشی کلیک کنید.

 

منبع